شاعر ، مبهوت مانده بود
حماسه با شکوه حضرت حسین (ع) از آغازین لحظه های مستی آغاز شد و بر لب هستی آواز شد .
نخستین کس که در وصف او شعری گفت آدم بود که گرفتار غم شد و اشک ریخت بر او که قتیل العبرات است .
و نوح در آنهمه سیل و سیلاب نمی دانست که روزگاری از آ ب هم مضایقه می کنند کوفیان و او ناگاه گریست بر صید دست و پا زده در خون .
و موسی به عرض ارادت او از نیل گذشت و دم مسیح به حرمت نام او شفا بخش شد و ابراهیم به یاد آنهمه اسماعیل تشنه نینوا در منا به سوگ نشست .
ولادت او به اشک جدش تزیین شد و به گریه پدر و ناله مادر که بانوی آبهای جهان بود .
زمان می گذشت که ناگاه دست بالا کرد که بایستید . بار بگشایید اینجا کربلاست .
... و شبی شگفت که از گوشه آسمان ندایی برخاست که :
امشب شهادتنامه عشاق امضا می شود .
فردا ز خون عاشقان این دشت دریا می شود .
و فردا در اوج اخلاص و عاشقی حماسه ای عظیم آفریده شد .
و فردا شد و شاعر مانده بود مات و مبهوت . می پرسید :
باز این شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
و هیچکس پاسخی نمی داد و تنها صدای چکاچک شمشیر و صفیر تیر سکوت دشت را می شکست . همه دیدند که :
خون می گذشت از سر ایوان کربلا .
همه چیز تمام شد و شاعر همچنان مبهوت و بی پاسخ . ناگاه به خود آمد و نهیب زد :
از پا حسین افتاد و ما بر پای بودیم
زینب اسیری رفت و ما بر جای بودیم
شاعر می سوخت و می سرود و می سرود و می سوخت و هنوز هم و تا هنوزهای آینده می سوزد. تا روزی که فریاد تکسواری آدینه را به آیینه پیوند زند ـ که نزدیکتر باد آن آدینه زیبا و دوست داشتنی ـ
آمین .